۩۞۩ دلشکسته ۩۞۩

خسته شدم

 به خدا خسته شدم از بس به آدمایی که   

میخوان جای تو رو تو قلبم بگیرن

 

گفتم : ببخشید اینجا جای دوستمه ، الان برمیگرده ...!!!

 

+ نوشته شده در دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:خسته,قلبم,ببخشید,ساعت 14:4 توسط بهزاد |



خسته

بي‌دل وخسته دراين شهرم ودلداري نيست


غم دل باكه توان گفت كه غمخواري نيست


شب به بالين من خسته به غيرازغم دوست


زآشنايان كهن ياروپرستاري نيست


يارب اين شهرچه شهريست كه صديوسف‌دل


به كلافي نبردپشم وخريداري نيست


فكربهبودخوداي دل بكن ازجاي دگر

 

كاندراين شهرطبيب دل بيماري نيست

 


+ نوشته شده در جمعه 22 بهمن 1389برچسب:خسته,دل,شب,ساعت 13:9 توسط بهزاد |



من از تو بی وفاترم

 

تکیه به شونه هام نکن٬من از خودت خسته ترم

 

 

برای من بازی نکن٬من از تو دیوونه ترم

 

 

اشکاتو هی نشون نده٬من از تو دل نازکترم

 

 

اما اگه پاش برسه من از تو بی وفاترم

 

 

کی گفت به جرم عاشقی یه عمری پرپرم کنی؟

 

 

کنج قس تو بی کسی چادر غم سرم کنی!

 

 

کی گفت که عشقتو عزیز پنهون کنی ازینو اون؟

 

به خاطره خودت شده پا بذاری رو قولامون! 

 

 

کی گفت بری تنها سفر ٬منم تو جاده ها باشم؟

 

 

چشمام همیشه پی تو منتظر خبر باشم!

 

 

یه عمر منو بازی دادی

 

 

حسرتو خون دل دادی !!!

 

 

یه عمر با اون سکوت سرد

 

 

سیاهی تحویلم دادی!!!

 

 

ما که به هم نمی رسیم    

 

 

بسه دیگه بزار برم

 

 

خسته شدم از انتظار

 

 

می خوام که تنهات بزارم!!!

 

 

وقتی که تنها بمونی 

 

 

قدر منو خوب می دونی

 

 

اما بدون دیر میشه و

 

 

با رویا تنها می مونی!!!!!

+ نوشته شده در یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:بی وفا,خسته,دیوونه,ساعت 19:53 توسط بهزاد |



 

ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی

 

 
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!

 
 
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
 

نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
 
 
کجایی ای رفیق نیمه راهم
 

که من در چاه شبهای سیاهم
 

نمی بخشد کسی جز غم پناهم
 

نه تنها از تو نالم کز خدا هم
 
 
درسکوت دادگاه سرنوشت
 
 
عشق برما حکم سنگینی نوشت 
 
 
گفته شد دل داده ها از هم جدا
 
 
وای بر این حکم و این قانون زشت
 
 
عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود 
 
 
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود 
 
 
شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر 
 
 
مهربانی حاکم کل مناطق می شود
 
 
دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟ 
 
 
من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟ 
 
 
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
 
 
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
 
 
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
 
 
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب 
 
 
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه 
 
 
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب
 
 
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
 
 
با اشکتمام کوچه را تر کردم  
 
 
وقتی که شکست بغض تنهایی من
 
 
وابستگی ام را به تو باور کردم
 
 
طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته 
 
 
شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته 
 
 
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
 
 
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
 
 
آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد
 
 
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد
 
 
یا نمی داد به تو این همه زیبایی را
 

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد !

 

 

+ نوشته شده در شنبه 16 بهمن 1389برچسب:تبسم,جدا,خسته,غمگین,ساعت 15:17 توسط بهزاد |